ازدواج

سلام

این مدتی که نبودم سرم خیلی شلوغ بود من ازدواج کردم و عاشقانه همسرم رو دوست دارم و می پرستمش

اونم همینطور اساس زندگی صداقته که هر دومون داریم

مشغول نوشتن داستان جدیدی هستم و همه گذشته رو به دست فراموشی سپردم و همه چی رو به همسرم گفتم صادقانه

اونم خیلی مردانه از همه چی گذشت

به گمانم دارم مادر میشم

راستی اسم همسرم محسنه

و میخوایم اسم پسرمون رو بذاریم حسین

من دوستش دارم چون پدرش رو دوست دارم

خیلی عقب افتادم ببخشید

به خدا میسپرمتون

یا علی

ترس

سلام

من میترسم

باید دستمو جراحی کنم درحال مداوا هستم ولی گفته باید جراحی کنم میترسم خیلی

ولی توکلم به خداس

درپناه حق

زندگی زیباست

سلام

امیدوارم حال همه دوستان خوب باشه من هر چند وقت یه بار میام و به وب لاگم سر میزنم ببخشید

خدارو شکر خوبم دیگه از اون غده لعنتی که تو سرم بود خبری نیست معجزه شده

دیگه هم عاشق نیستم و نمیخوام بشم الان در آرامش دارم درمان میشم

و اگه بشه اصلا ازدواج نمیکنم چون اینطوری راحتترم

و از خدا ممنونم که خانواده خوب و مهربونی نصیبم کرده همشونو دوست دارم

برای همتون دعا میکنم

خدا نگهدارتون

کلبه عاشقانه

تا حالا به این فکر کردین با معشوقتون زیر یه سقف باشین و یه کلبه عاشقانه بسازین؟

من مدتیه بهش فکر میکنم خیلی زیبا و رمانتیکه که انسان با کسی ازدواج کنه که دوستش داره و در کنارش راحته

ارزو میکنم همه با عشق زندگی کنن ازدواج کنن و بمیرن

البته صحبت در مورد مرگ چیز خوبی نیست

اما حقیقت همیشه تلخ بوده

خدا

همیشه وقتی خیلی ناراحتم به یاد خدا هستم همیشه سرمو بالا میکنم اسمونو نگاه میکنم و از ته دل صداش میکنم

میگم خدایا کمکم کن

بعدش میرم وضو میگیرم چادرمو سرم میکنم و رو به قبله وا میستم و شروع میکنم به راز و نیاز با خدای خودم

نظر میکنم گریه میکنم با تمام وجودم صداش میکنم اونم بیشتر وقتا جوابم میده

اخه خدا کس بیکساس

خدا میده از تو حرکت از خدا برکت

دل من

دل من گلبنی داری شکر ریز

هزار اسا به دامانش نیاویخت

بهنگام غروب سرد پائئیز

به یاد اور غم پژمردنش نیز

ناز نگاه

ای که با یادت همیشه

زنده ام در خاطراتم

ای که با ناز و نگاهت میبری من را به دریا

ای که با اخم و کرشمه میکنی خون به دل من

من گریزانم گریزان از نگاهت میگریزم

من نمیدانم چه گویم مست گشتم با نگاهت

گمشده در چشم سیاهت قصه میگویم برایت

باز میگویم برایت عشق من افسانه من

بمان با من همیشه که بی تو  هیچ هیچم

اگر باشی کنارم بهترین بهترینم

مرگ

معنی مرگ چیه؟

یعنی رهائی از زندان تن

یعنی ازادی از غم و درد و شکنجه

یعنی روحت پرواز کنه و پر بکشه یعنی رها باشی

مرگ پایان نیست خیلیا وقتی میمیرن تازه متولد میشن منم دلم میخواد وقتی مردم دوباره متولد شم

اما فعلا میخوام باشم و بجنگم

چشم شهلا

ای نوای عاشقانه

نغمه سازم از تو

شور اوازم از تو

ای که همچون چشم شهلا در رخ یارم نشسته

قصه میگویم برای ان نگاه گرم و خسته

شقایق، گلی عاشق

شقایق گفت :با خنده نه بیمارم، نه تبدارم
اگر سرخم چنان آتش حدیث دیگری دارم
گلی بودم به صحرایی نه با این رنگ و زیبایی
نبودم آن زمان هرگز نشان عشق و شیدایی
یکی از روزهایی که زمین تبدار و سوزان بود
و صحرا در عطش می سوخت تمام غنچه ها تشنه
ومن بی تاب و خشکیده تنم در آتشی می سوخت
ز ره آمد یکی خسته به پایش خار بنشسته
و عشق از چهره اش پیدای پیدا بود ز آنچه زیر لب می گفت
شنیدم سخت شیدا بود نمی دانم چه بیماری
به جان دلبرش افتاده بود-اما-
طبیبان گفته بودندش
اگر یک شاخه گل آرد
ازآن نوعی که من بودم
بگیرند ریشه اش را و
بسوزانند
شود مرهم
برای دلبرش آندم
شفا یاب

ما سزاواریم

ما سزاواریم اگر گریانیم
این چنین خسته و سر گردانیم

ما که دانسته به دام افتادیم
 چرا از عاشقی رو گردانیم

نه گناه کاریم نه بی تقصیریم
من و تو بازیچه ی تقدیریم

هر دو دربیراهه ی بیرحم عشق
 با دل واحساس خود درگیریم

 

یادت هست


یادت هست؟ ................ من بودم و تو بودی و یه دنیا نگاه
یادت هست؟ ................ تو بودی و من بودم و دو شاخه رز سرخ
یادت هست؟ ............... من بودم و تو بودی و سکوتی سرشار از گفتنی ها
یادت هست؟ ............... تو بودی و من بودم و صدای امواج آب
یادت هست؟ ............... من بودم و تو بودی و شیطنت های بچگی مان
یادت هست؟ ............... تو بودی و من بودم و آواز کوچه باغ ها
یادت هست؟ .............. تو بودی و صدای زنگ ممتد تلفن و حرف های نا تمام من
اما اکنون، هنوز یادت هست ؟

اکنون من ماندم و خاطرات تو و تنهایی
اکنون تو ماندی و خاطرات من و جدایی